جدول جو
جدول جو

معنی پیمان گسستن - جستجوی لغت در جدول جو

پیمان گسستن
(هََ وَءْ)
پیمان شکستن. قطعکردن رشتۀ عهد. عهد گسستن. نقض عهد. خلف وعده. از سر پیمان رفتن. (مجموعه مترادفات ص 251) :
شوخی که گسسته بود پیمان از من
بنشسته برم کشیده دامان از من
چون برگ گلی که با صبا آویزد
هم با من بود و هم گریزان از من.
ملاذوقی اردستانی.
انتکاث، گسسته شدن پیمان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پیمان گسستن
پیمان شکن، خلف وعده، قطع کردن رشته عهد
تصویری از پیمان گسستن
تصویر پیمان گسستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیمان گرفتن
تصویر پیمان گرفتن
عهد گرفتن، قول گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمان بستن
تصویر پیمان بستن
عهد بستن و قول و قرار گذاشتن برای انجام دادن کاری
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
پیمان گسلیدن، شکسته شدن عهد:
وفا از که جوید که پیمان گسیخت
خراج از که خواهد که دهقان گریخت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ وْءْ)
اخذ میثاق. عهد گرفتن. پیمان بستن: بگیر از نفس خود پیمان به آن قسمی که فرستاده شده است بسوی تو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). یا واگذارم چیزی را از آنها که پیمان گرفته ام...ایمان نیاورده ام بقرآن بزرگ. (تاریخ بیهقی ص 318).
کآنی که با خرندۀ این گوهر
عهدی عظیم گیرد و پیمانی.
ناصرخسرو.
برسم کیان نیز پیمان گرفت
وفا در دل و مهر در جان گرفت.
نظامی.
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 252 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نقض عهد کردن. نکث. خلف عهد کردن. انتکاث. افقار:
بگشتند یکسر ز فرمان اوی
بهم برشکستند پیمان اوی.
فردوسی.
شما را ز پیمان شکستن چه باک
که او ریخت بر تارک خویش خاک.
چو پیمان آزادگان بشکنی
نشان بزرگی بخاک افکنی.
فردوسی.
چه پیمان شکستن چه کین آختن
همیشه بسوی بدی تاختن.
فردوسی.
و دیگر که پیمان شکستن ز شاه
نباشد پسندیدۀ نیکخواه.
فردوسی.
بشکست هزار بار پیمانت
آگه نشدی ز خوی او باری.
ناصرخسرو.
به نعمتها رسند آنها که پیمودند راه حق
بشدتها رسند آنها که بشکستند پیمانها.
ناصرخسرو.
همانا تاخزان با گل ببستان عهد و پیمان کرد
که پنهان شد چو بد گوهر خزان بشکست پیمانش.
ناصرخسرو.
صورت نمی بندد مرا، کان شوخ پیمان نشکند
کار مرا در دل شکست، امید در جان نشکند.
خاقانی.
بقول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی.
سعدی.
آنچه نه پیوند یار بود بریدیم
وانچه نه پیمان دوست بود شکستیم.
سعدی.
براستی که نخواهم برید از تو امید
بدوستی که نخواهم شکست پیمانت.
سعدی.
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده بدیدارت آرزومند است.
سعدی.
نبایستی از اول عهد بستن
چو در دل داشتن پیمان شکستن.
سعدی.
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مر اگرش سر برود پیمان را.
سعدی.
ای صبر پای دار که پیمان شکست یار
کارم ز دست رفت و نیامد بدست یار.
؟
لغت نامه دهخدا
(هَمْ بَ غَ)
عهد کردن. عهد بستن. مناحده. انتذار. (منتهی الارب) :
هم ایدون ببستند پیمان برین
که گر تیغ دشمن بدرد زمین.
فردوسی.
ببستند پیمان و عهدی تمام
بشاهی برو کرد کیهان سلام.
فردوسی.
اگر قیصر روم پیمان شکست
ابا خسرو آنگه که پیمان ببست.
فردوسی.
بخت با ملک میر پیمان بست
برمگرداد بخت ازین پیمان.
فرخی.
بسته سعادت همیشه با وی پیمان.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 650).
به دست گیرم آنچه را با خدای پیمان بسته ام برآن. (تاریخ بیهقی).
به آیین پیمانش با او ببست
بپیوند بگرفت دستش بدست.
اسدی.
و حق تعالی از پیغمبران خود عهد گرفت و پیمان بست. (قصص الانبیاء ص 31).
در ازل بود که پیمان محبت بستند
نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را.
سعدی.
توان جام بزم اجل را شکست
به دستی که پیمان به پیمانه بست.
ظهوری (از آنندراج).
نگه کن دولت و فرمان او را
که دولت بست با فرمانش پیمان.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیمان گسستن، شکسته شدن عهد: وفا از که جوید که پیمان گسیخت خراج از که خواهد که دهقان گریخت. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمان گرفتن
تصویر پیمان گرفتن
عهد گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
نقض عهد کردن عهد شکستن نکث: شما را ز پیمان شکستن چه باک ک که او ریخت بر تارک خویش خاک. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمان بستن
تصویر پیمان بستن
عهد بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمان بستن
تصویر پیمان بستن
وعده کردن، قول دادن
فرهنگ واژه فارسی سره